شهرستان های ایرانشهر
مترجم:
شهرام جلیلیان
امتیاز دهید
«شهرستان های ایرانشهر» (Šahrestānhā ī Ērānšahr) نام کتابی است به خط و زبان پهلوی ( پارسی میانه / Middle Persian) که در سده های دوم و سوم خورشیدی نوشته شده است و به بیان تاریخ، نام و ساختار سیاسی شهرهای «ایرانشهر» و بیان ویژگی این شهرها در تاریخ نگاری ایرانیان می پردازد. این کتاب به گمان پژوهشگران می تواند همان کتاب «یادگار شهرها» باشد که در «بندهش» (بندهشن) از آن یاد شده است و نگارش آن را به فرمان «قباد یکم» (کوات) نسبت داده اند. نامی از نویسندهٔ ایرانی آن برجا نمانده است. این کتاب به بیان تاریخ، نام و ساختار سیاسی شهرهای «ایرانشهر» و بیان ویژگی این شهرها در تاریخ نگاری ایرانیان میپردازد. موسی خورنی مورخ ارمنی عصر ساسانی، این کتاب کم نظیر را به زبان ارمنی ترجمه کرده است. اصل پهلوی این کتاب ارزشمند که در زمان ساسانیان در سه برگ تألیف شده، از بین رفته است. تنها ترجمه ای از آن بوسیلهٔ موسی خورنی به دست آمده است که جغرافیای موسی خورنی نامیده میشود و مبنای تحقیقات بعدی دیگر محققان در قرون متأخر را تشکیل می دهد. متن اصلی کتاب جغرافیای موسی خورنی به دو صورت دو نسخه ای یعنی متن کامل و دیگری متن خلاصه شده، بجای مانده است. در این رساله ایرانشهر، برحسب جهات چهارگانه، به چهار ناحیهٔ شرق و غرب و جنوب و شمال تقسیم شده است. چنین تقسیم بندیی از زمان خسرو انوشه روان رواج یافته است. در این رساله نخست نام شهرهایی میآید که در ناحیهٔ شرق خراسان قرار داشته اند و با سمرقند شروع میشود. در این رساله، همانند اغلب آثار زبان پهلوی، اسطوره ها و واقعیتهای تاریخی درهم آمیخته شده اند.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شهرستان های ایرانشهر
من در نخست باید خستو شوم که ایشان مغلطه باز و زبان باز خوبی هستن، و خوب می داند چه گونه چند مسئله را در هم بیامیزد و گفتمان را به بی راهه ببرد. شاید در روی اینستاگرام و فیس بوک و جز اینها جوابگو باشد، اما این رویکرد در اینجا جوابگو نیست. ادعای ما نیست، شما پیش از پیام گذاشتن، بهتر است یک نگاهی هم به پیام های پیشین بندازید که نخست بار کی بی ربط بافته و شما نیز ادامه دادید. پیامِ نخست جناب خونیرث را بخوانید، مگر ایشان چه گفت که شما و آن کاربر مسائل بی ربط را به میان آوردید؟!! تارنگار کتابناک ارثِ پدر من و جناب خونیرث نیست که با پیام گذاشتن دیگران مخالفتی داشته باشیم. جناب سی.تی.آر خستو شده اند که سخن گفتن از تمدن و فرهنگ و دانش، سخن از شخص شاه نیست. نباید هم باشد. ایشان گفته اند «داعش ، طالبان ، خمینی همگی از اسلام نیرو می گیرند»؛ اما همان گونه که در پیام پیشین گفته ام، مهدورالدم مشرکان باورِ داعش است، و برپایه آیه شش سوره توبه آشکار شد که این بِنفرین ها و گُجسته های خونخوار از اسلام نیرو نمی گیرند. علامه مصطفی حسینی طباطبایی در نامه ای به طالبان آنها را برپایه سیره پیامبر و آیاتی از قرآن نقد کرده است. خمینی هم به اندازه کافی فتواهای مِن در آوردی و ضد قرآنی دارد. اساساً اینان برپایه قرآن فتوا نمی دهند، برپایه حدیث است که حدیث نیز جزئی از اصل اسلام نیست، آن چه که اسلام است منحصر در قرآن می باشد. شما باید در زیر یک کتاب مربوطه، این را پیش بکشید که کجای قرآن گروهک های تروریستی را تایید می کند و تامین کنندۀ نیروی آنهاست، اما در زیر این کتاب نه! پیش تر نیز بارها داستان بنی قریظه را پیش کشیدی و پاسخش را هم دریافت کردی. ابن اسحاق این روایت را از خود یهودیان گرفته است و مالک بن انس، امام مدینه در آن زمان که هم دورۀ با ابن اسحاق بود، به وی خُرده گرفته است که چرا در این باره نزد یهودیان می روی و روایت می گیری! آنها تعصب دارند و رویدادها را کم و زیاد می کنند. قوم یهودی بنی نضیر و بنی قینقاع نیز مانند بنی قریظه کردند و گردن این دو قوم هم زده نشد!!! این رویکردِ شما مانند این است که کُشتار مردم اُپیس از سوی لشگر کوروش بزرگ را بی چون و چرا بپذیریم، حال آن که دشمن آن را روایت کرده است. داعش هم با علی و شیعیان علی دشمن است و بی هیچ درنگی گردن شیعیان وی را می زند. سخنان من نیست که درباره علی می گویم، نامه ی پرآوازه ایشان است که در متواتر بودن آن در نزد شیعه و سنی گمانی نیست! از این سخنان پوچ برای من نگید! من شما را به کتاب تاریخ ماد از دیاکونوف ارجاع داده ام، اندکی فسفر بسوزانید و بخوانید. نینوا و آشور یکی از ساتراپ های شاهنشاهی هخامنشیان تا دورۀ داریوش سوم بوده است و به زیست خود ادامه داد. بابِل خود به خود یک تمدن شکوفا بود. همۀ تمدن های باستان به تدریج از تاریخ حذف شده اند، تنها نینوا نبوده است! خیلی خوب فهمیدی که به قصاص جنایتکار و شلاق زدن کسانی که در ملأعام کثافت کاری می کنند باور دارم. هیچ آدم متمدنی خوش نمی دارد زن و فرزندش که بیرون می روند، با کام گیری دو تا حیوان دو پا در خیابان رو به رو شوند! جزای مفسد فی الارض زندانی و شلاق خوردن است، اگر این مفسدها در این مملکت نبودند که وضع ما این نبود. چرا من هر چه قرآن را بالا و پایین می کنم، حکم سنگسار را نمی بینم؟ شما دیدی؟ بفرما در زیر یک کتاب مربوطه مطرح کنید. در مقاله ای که در پیام پیشین فرستاده ام، آزادی در گزینش دین اسلام مطرح است. فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر (هر که می خواهد ایمان آورد، هر که هم می خواهد کفر ورزد). معصومیت و عادل بودن افراد را بروید با شیعه و سنی مطرح کنید. دیگر مسائلی که پیرامون اسلام گفته اید نیز کلیشه ای است و پیش تر با خونیرث مطرح کرده اید.
گفتید که به مذهب دیگر سرزمین ها کاری نداشتند، اما کشتار مُغ ها از سوی داریوش و روی خوش نشان ندادن به این قشر مادها تا پایان حکومتِ خود، ذوب کردن بُت مردوک از سوی پسر همین شاه در بابل، و کشتن گاو مصری ها چیز دیگری می گوید. جناب سی.تی.آر گرامی، من هم دوست دارم نام خیابانی یا پارکی یا بلواری در شهرها به نام کوروش باشد، همان گونه که نام هفت کوچۀ خیابان کناری ما با نام های شاهنامه یک، شاهنامه دو، شاهنامه سه و... است و خیابان کناریش با نام فرزانۀ توس است و دیگر خیابان های شهر با نام ادبا و دانشمندان می باشند. هیچ اشکالی ندارد. اسلام نیز با این مسئله مخالفتی ندارد. اسلام نفی کننده شرک و کفر است. پیامبر نیز فرموده اند که میهن دوستی بخشی از ایمان است. در یاد ندارم در زندگی ام به هیچ یک از شاهان هخامنشی توهینی کرده باشم، حتی به بدهایشان. اتفاقاً درباره کوروش در برابر شایعات پان ها من دفاعیاتی هم کرده ام.
در پایان، فرمودید «از اسب غرور پیاده شوید»، از پندِ شما سپاسگزاریم و چشم، ما هم پیشنهاد می کنیم شما از اسب جهل مرکب پیاده شوید. حال می رویم سراغ پیام دیگرتان در زیر کتابی دیگر.
یک بار نشد که ctr2006 زیر کتاب های اینجا پیام بگذارد و بی ربط نبافد! نزدیک به یازده سال روی این تارنگار باشی و دستکم چهار تا کتاب نخوانی که یاد بگیری روی اصل بحث متمرکز باشی، جای تاسف دارد. ملی گرایی را هم در هواداری از چهار تا پادشاه می بیند، و هر که چنین نباشد، ملی گرا نیست. فردوسی شیعه مسلک خراسانی که داستان های کهن ایران زمین را زنده کرد نیست که از ایشان مفهوم ملی گرایی را یاد بگیرد. یا سهروردی که فلسفه ایران باستان را زنده کرد. علی یونسی را کجای دلمان بگذاریم که گفت کورش و زرتشت (ع) افتخار ما هستند؟ یا شادروان شهید بهشتی که در کتاب «محیط پیدایش اسلام» آن نازش ها را درباره تمدن و فرهنگ ایران باستان می کند؟ یا دوست آخوند بنده که به کورش می بالد؟ دستکم آن کتاب مغالطاتی که در پهرست مورد پسند شماست را یک بار دیگر دور بزنید که مغلطه و قیاس های جزء به کل نکنی! کتاب تاریخ ماد از دیاکونوف را بخوان تا بدانی ماد، آشور را یکسر نابود نکرد و تنها دولت آن را از میان برد و مردمش را ارج گزارده و به آبادی های پیرامون فرستاد، کاری هم به بتکده ها نداشت. می گوید: «هیچ اثری از آشور و نینوا در تاریخ دیگر نبود». این هم از روی بی سوادی نسبت به تاریخ است. آشور پس از این جنگ نیز به زیست خود ادامه داد و نامش هم پس از این برهه زمانی به اندازه کافی در تاریخ آمده است! شاه ماد با این کار امنیت شاهان پس از خود را تامین کرد. شاهان هخامنشی میراث خور همین شاه هستند و مدیون این شاه که پایه های فرمانروایی ایران را محکم و استوار کرد و تهدید ترمیناتورهایی مانند دولت آشور را از میان برد! کاری که کورش بزرگ در بابل کرد، بی همتا و بی پیشینه نبود و پیش از او همین شاه ماد، هوَخشثرَه بزرگ کرد و وی نیز از او یاد گرفت. چرا سرکوب های دوره داریوش را در دوره کورش نمی بینیم؟ پاسخ روشن است! زیرا مردم پادشاهی داریوش را مشروع نمی دانستند، وگرنه سرکوب نزدیک به بیست شورش مردمی در کمتر از یک سال چیزی نیست که آن را عادی شمارد. مردم ناخرسند بودند. وانگهی، داد و فغان ایشان بلند است که چرا حکومت کنونی ناخرسندی های مردمی را سرکوب می کند؟!! این رویکرد، محدود به یک زمان نمی شود.
پیش تر هم گسترشِ فرهنگ و تمدن و دانش را زیر سایه شاهان دانسته بود و البته پاسخش را هم دریافت کرد. یک بار دیگر اینجا طوطی وار این داو پوچ را بازگو کرده است! فرهنگ و تمدن و جز اینها را دانشمندان این سرزمین انجام داده اند، نه چهار تا شاه که همۀ دانششان در این کرانمند می شد که از کدام سمت یک وجب دیگر را به سرزمین خود افزون کنند. دانش اخترشناسی را که مُغ ها (روحانیون زرتشتی) گسترش را دادند، به شاه چه؟!! گویا از دید این کاربر، افتخارِ دانشمندان زمینه های گوناگونی که در زمان حکومت خونخوار بنی امیه سر بلند کردند را باید به پای شاهان بی مایۀ آن حکومت گُجسته گذاشت! هرچند کورش بت مردوک را ارج گزارد، اما سپس نوۀ دختری همین شاه، بُت زرین چند تُنی مردوک را ذوب کرد! لابد این نیز رواداری است و ایشان در خشت چیزی می بینند که ما در آینه هم نمی بینیم. حال دل به حال شکستن چند بُت خرافی از سوی پیامبر در مکه می سوزاند، و بخشیدن شش هزار مکه ای از سوی ایشان را نادیده می گیرد!!! گویا نیک می داند که اگر بُت شکنی را ناپسند نداند، مسئلۀ اردشیر هخامنشی پیش کشیده می شود که در کنار اهورامزدا، بت های میترا و آناهیتا را نیز وارد نیایشگاه ها کرد!
باز فرافکنی می کند و جنگ با مصر در دوره اسلامی را به همۀ افراد آن زمان تعمیم می دهد، یعنی مغلطه تعمیم شتابزده. اگر این کاربر نامۀ علی بن ابی طالب را خوانده بود که به مالک اشتر درباره مردم مصر می نویسد: «مهربانی با مردم را پوشش دلِ خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش، مبادا هرگز چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی؛ زیرا مردم دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو، دستۀ دیگر همانند تو در آفرینش می باشند. اگر گناهی از آنان سر می زند یا علت هایی بر آنان عارض می شود، یا خواسته یا ناخواسته، اشتباهی مرتکب می گردند، آنان را ببخشای و بر آنان آسان گیر، آنگونه که دوست داری خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد...» این نامه پُر است از این فرمان ها و سخنان. این سخن «دستۀ دیگر همانند تو در آفرینش می باشند» نژادپرستی را نیز رد می کند. اما از این گفتمان های عوامانه و کودکانه اینترنتی بگذریم که برای من کسر شأن دارد، سه بخش مهم پیام ایشان چشم مرا گرفت، این است که می گوید: ۱. «در باور اسلامی مشرکین مهدورالدم هستن». پاسخ این است که شما نیز در این زمینه با داعشی ها هم باور هستید، چون آنها نیز بارو دارند مشرک ها مهدورالدم هستند، اما آیه ۶ سوره توبه چیز دیگری می گوید. ۲. «هرگز دین زرتشتی به هیچ یک از ملل تحمیل نشد» ۳. «درحالی که در اسلام چنین نبود». بد نیست آزادی در پذیرش دین برپایۀ فرمان های قرآن را در این مقاله (https://b2n.ir/d46875) بخوانید و آن را اصل اسلام دانست. پیامبر (ص) یارانِ خود را به قوم های پیرامون می فرستاد و آنها را به اسلام فرا می خواند. مانند قوم بنی مُدلِج، قوم بنی ضَمرَه، بنی دیل و جز اینها که نپذیرفتند و بر ایشان نیز زور و ستمی نرفت. اما بخش دوم سخن شما، حکومت هخامنشی یک حکومت زرتشتی نبود که حال این دین را تحمیل کنند یا نکنند. خود داریوش روی خوشی به موبدها نداشت! کرتیر در کتیبه اش می گوید کافران را تنبیه کردم. اساساً موبدها دینِ الهیِ زرتشت (علیه السلام) را انحصاری کرده و اهورامزدا را تنها خدای خود دانسته اند. یعنی همان بلایی که خاخام ها سر یَهُوه آورده اند. اما نگاهی بیندازیم به یسنا ۴۹ بند ۶: «من از ته دل از شما در می خواهم، ای اهورامزدا و راستی (= اَشَه)، مرا از برنامه ی مقدس خود اعلام دارید، تا بدین گونه حقیقت را بدانم و آن دین را که تو ای اهورامزدا، به من الهام کردی به "مردم جهان" نشان دهم». پس دین این پیامبر عزیزمان یک دین جهانی بوده است. ترجمۀ این بند نیز از خود بنده است و می توانید با ترجمه های دیگر بسنجید.
https://www.instagram.com/p/CVCB1xmpVJz/?utm_medium=copy_link
والتر بنجامین عزیز بر نکته درستی انگشت گذاشت. رویکرد ساده انگارانه اینچنینی را سطحی نگری و عوامگرایی تاریخی می نامم. قالتاقی که در بیستون به کندن و بریدن چشم و گوش و بینی و زبان مخالفان فخر می فروشد، در سکانسی دیگر در نقش حکیمی خردمند و مجهز به اکسیر اعظم، گره از کار خلق وا می کند و جهانیان را به حیرت وا می دارد. یک فروند تاریخ نگار هم در آنجا حضور داشته تا از گوهر افاضات شاهنشاه نیمی از ربع مسکون، نسخه برداری نموده و به ممالک و بحار عالم ارسال نماید. تو گویی الگوی حافظ است وقتی می گوید: مشکل خویش برِ پیرِ مغان بردم دوش ......... کو به تأییدِ نظر حل معما میکرد..... و واقعاً آنچه نوشته اید را قبول دارید؟ بندتو کروچه معتقد بود تاریخ، یکسره تاریخ معاصر است. این چاخان های بی سر و ته را شاید بتوان شارلاتانیزم تاریخی نام نهاد. تبحر بی شرمانه من در بیان گفتگوهای رکیک و اخلاقمداری شما و دورکیم به کنار، مایلم بدانم با چه متر و معیاری سکاها و اسپارت را در حد و اندازه روم در نظر گرفته اید! با این حال از میان ایلیاتی های هخامنشی، نخستینشان در جنگ با همین سکاها جان باخت و دومینشان و سومینشان و الی الآخرینشان در حسرت تسخیر یونان ماندند. یونان را نتوانستند هضم کنند، روم اگر بود که جای خود داشت. لشکرکشی ها و تاخت و تازشان به جابُلقا و جابُلسا هم اگر چه مصر و بابل و لیدیه و گره گوری های دیگر را به انقیاد واداشت، حریف رقبای شاخ و دم دار نشدند. به نظر می رسد رجاله های هخامنشی هم پُخی نبودند و حنای تساهل مذهبی ایشان در آسیب زدن به گاو اپیس توسط کمبوجیه و تخریب معابد توسط خشایارشا رنگ باخته است. نصیحت برادرانه شما به دیده منت، با توجه به اشاره شما به رفتار انوشه روان با مزدکیان و اخراج او از منوی حاکمان با عظمت، پیداست که عظمت را در تساهل و رواداری می دانید (و هخامنشیان را هم با آنهمه قلع و قمع مخالفین، جزو مقدسات عالم در نظر گرفته و فاکتور می گیریم). با اینحال نفهمیدم در آوردن پدر ارامنه بی نوا توسط شاهپور بزرگ به صرف مسیحی بودن را چگونه توجیه می کنید؟ بالاخره اگر عظمت در تساهل است که شاهپور هم اهل بخیه بوده و اگر عظمت در قدرت نظامی است که انوشه روان چیزی کم نداشت.
البته همان ساسانیان تا شاپور بزرگ در قرن سوم ما یک شاهنشاهی پرعظمت بزرگی داشتیم به راحتی می توان از رومی آمیانوس مارسلینوس که در روزگار ساسانیان از ایران دیدن کرد برای این مورد نام برد زیرا باعث میشود و حتی اولینبار کردیر موبد بزرگ قرن سوم میلادی در کتیبهاش نقشهای را برای ما ترسیم میکند که در آن میگوید که ایرانشهر کجاست و تنها برای کسانی که زرتشتی هستند ایده ایرانی بودن مهم نباشد بلکه مسیحیان و مانویان و... هم این ایده را میپذیرند. در حقیقت همه شهروند ایران میشوند، به همین دلیل است که با آمدن اسلام هنوز تا به امروز ایده ایران با ما تا به امروز مانده است. این بسیار مهم است. با متر اندازه گیری شما هم اشکانیان در دوره اوج شاهنشاهی روم بود که 471 سال با اقتدار و رواداری حکومت کرد نه ساسانیانی که در افول روم ظهور کرد!
موفق باشی